مجبوبه عظیم زاده | شهرآرانیوز؛ «مرا سه کار ز کار جهان پسند آمد/ که رغبتی نبود هرگزم به کار دگر/ نخست خدمت صاحب دلان که صحبتشان/ دهد به جان و دل آرامش و قرار دگر/ دوم سیاحت آفاق و گردش گیتی/ مرا به روز غم و رنج غم گسار دگر/ ز سیر انفس و آفاق پخته گردد خام/ دهد به مرد، سفر قدر و اعتبار دگر/ سیم کتاب که، چون هم نشین او گردم/ مرا به دیده پدید آورد بهار دگر.»
از بقا باید با همین سه خصلت سخن گفت؛ سه خصلتی که خود در وصف خویش گفته و نگاه به زندگی اش، به خوبی عیان میکند که در همین مسیر گام برداشته و از مطالعه و سفر و هم نشینی با بزرگان هیچ گاه غافل نبوده است. شاعری که حتی بازماندن از کسب تحصیلات عالی در دانشگاه نیز مخل آموختن و کسب دانش او نشده و دراین میان، سیروسیاحتهای فراوان هم عنصر مکملی شده است برای قوام این قضیه.
علی باقرزاده، بقا، یا یکی از پنج یار خراسانی مشهور، ۱۱ تیر ۱۳۰۸ در مشهد زاده شد و ۱۹ آذر ۱۳۹۵ در زادگاهش درگذشت. بیش از هر چیز به دلیل قطعههایی که سروده بود، مورد توجه بود و آثار بسیاری از او برجا مانده است. «لطیفه ها: درباره حاضرجوابیهای شاعران»، «چهل حدیث: ترجمه منظوم چهل حدیث رضوی»، «زلال بقا: دیوان شعر او» و «سیر آفاق: سفرنامه اش به کشورهای گوناگون»، تعدادی از آثار او هستند. در این مجال، به مناسبت سالگرد درگذشت این شاعر مشهدی، رجوع کردیم به بخشهای مهمی از زندگی او با استناد به کتاب «ده چهره، ده نگاه» به کوشش سیدجلال قیامی میرحسینی و گفت وگویی که با این شاعر و پژوهشگر در تاریخ ۹ آذر ۱۳۷۴ در مشهد در خانه شاعر انجام داده است.
بارقههای شعر و شاعری از دوران نوجوانی در وجود او پدیدار شد. مانند بسیاری دیگر از هم مسلکانش شعر و ادبیات را در جوی که اطرافش وجود داشت، تنفس میکرد. خودش گفته کمتر از ۱۰ سال داشته که احساس کرده است از دوستانی که با پدرش، شادروان حاج میرزا علی اکبر باقرزاده یزدی، معاشرت میکردند و در خلال صحبت هایشان شعر میخواندند، به شکل ناخودآگاه خوشش میآید. بعد از آن، سعی میکرده هر زمان آنها که دوسه نفر بیشتر نبودند، به خانه آنها میآمدند، او هم خودش را به آنها برساند و از شعرشان لذت ببرد.
او که خود به داشتن حافظهای قوی شهره بوده، از حافظه قوی پدرش هم یاد کرده و از این گفته که پدرش غالبا اشعاری از شاعران متأخر مانند قاآنی و سروش را از حفظ میخوانده و او هم حسابی بهره میبرده است. چنین فضایی موجب میشود احساس کند جان او با سخن منظوم پیوند دارد. کم کم به مطالعه دیوان شاعران میپردازد و مانند بسیاری دیگر از عاشقان کتاب و مطالعه، پول ماهانه یا هفتگی را که از پدرش میگرفته، صرف خرید دیوانهای شعر میکرده است. او در این روزگار چهارده پانزده سال بیشتر نداشته است.
ذبیح ا... صاحبکار، احمد کمال پور، محمد قهرمان و غلامرضا قدسی، دیگر شاعرانی هستند که نام علی باقرزاده همیشه در جوار آنها و همیشه با همان عنوان پنج یار خراسانی رهبر معظم انقلاب آمده است. جدا از این هم نشینی، او با شاعران و ادیبان زیاد دیگری هم دوره بوده یا به نحوی با آنها حشرونشر داشته و آنها را ملاقات کرده است. در میان آن ها، چهرههای نام آشنای زیادی به چشم میخورد ازجمله محمدعلی جمال زاده، مجتبی مینوی، الهی قمشه ای، عباس زریاب خویی، پرویز ناتل خانلری، محمدحسین شهریار، علی شریعتی، محمدتقی شریعتی، علامه امینی، غلامحسین یوسفی، بزرگ علوی و.... بقا شعری هم برای شهریار سروده بود با چنین مضمونی: «از من بگو به شاعر فرزانه شهریار/ ماییم و اشک حسرت و یاد شما هنوز/ با آنکه چندبار به تبریزت آمدیم/ یک ره نیامدی به خراسان ما هنوز.»
در صحبتها و گفتگوهایی که از او باقی مانده، همیشه به سرزمین شعرخیز خراسان اشاره کرده و معتقد بوده خراسان در هزار سال گذشته همیشه مرکز شعر و ادب پارسی بوده است. ملک الشعرای بهار، فرخ، نوید، گلشن آزادی، اخوان و شفیعی کدکنی، همگی نامهایی هستند که او از آنها به عنوان بهترین شاعران ایران زمین یاد میکند که البته علتی را هم برای این برتربودن برمی شمرد: «سبب هم این است که شاعر خراسانی مطالعه میکند و محیط ادبی خراسان نسبت به برخی نقاط دیگر منزهتر و پاکتر است. در محافل ادبی خراسان همیشه صحبت از شعر و کتاب و تقوا بوده و همین امکان میدهد که شاعر خراسانی مطالعه داشته باشد.
شاعر جوان خراسان وقتی میبیند پیش کسوتها مطالعه میکنند و بلکه تنها تفریح و تفنن این طبقه کتاب خواندن است، او هم میرود دنبال مطالعه.» بقا در خلال این صحبت هایش از «مثنوی بازگشت» شاعر پرآوازه اهل افغانستان، محمدکاظم کاظمی، هم نام میبرد و با تأسی به آن میگوید: «اگر خراسان بزرگ فرهنگی را مدنظر داشته باشیم، نه خراسان جغرافیایی را، میتوانم بگویم یکی از شاعران مهاجر افغانستانی به نام محمدکاظم کاظمی از شاعران خوب جوان است که مضامینش همه نو است.»
روزهای عجیب وغریب شهریور ۱۳۲۰ که مشهد در دوران اشغال قوای نظامی روس و انگلیس بود نیز یکی از اتفاقات پررنگی است که در خاطرات بقا میتوان دراین باره خواند؛ زمانی که مشهد و کوهسنگی و میدان شهدا اصلا شبیه به این روزهایش نبوده است: «خوب یادم هست که یک روز صبح از خواب بیدار شدم، دیدم چند فروند طیاره از پشت کوههای کوهسنگی پیدا شدند که شکل آنها طوری دیگر بود. طیارههایی که قبلا دیده بودیم، دوباله بودند و معلوم شد طیارههای جنگی شوروی هستند. آمدند به مشهد و در یکی دو جا هم بمب انداختند.
بعد از چند روز رژه سربازان روسی شروع شد. منزل ما در نزدیکی میدان شهدای امروز و میدان مجسمه آن روز بود. من ده دوازده سال داشتم. میرفتم به تماشای سربازان روسی که در دستههای چهل تایی و پنجاه تایی میگذشتند. بعد از آن طبیعتا کشور ما دچار شبه قحطی شد. نانواییها خیلی خیلی شلوغ بود. آن موقع مردم صف نمیبستند. یکی از دریچههای نانوایی باز میشد، یک نفر میآمد بالا. مردم هم مثلا صد نفر هجوم میآوردند و هرکس زورمدتر بود، میرفت جلو.»
زندگی علی باقرزاده یک روی دیگر و کاملا متفاوت با شعر و شاعری نیز دارد و آن تجارت پیشگی است. او که در هجده سالگی پدر تاجرپیشه یزدی تبارش را از دست داد، به دلیل احساس مسئولیتی که بعد از مرگ پدر در قبال خانواده اش داشت، به حرفه پدر روی آورد و در تجارت خانه او مشغول شد. او از سال ۱۳۴۶ تا ۱۳۷۶ عضویت هیئت مدیره و سرپرستی شرکت سهامی تولیدی و صنعتی ثابت خراسان در مشهد را عهده دار بود و از سال ۱۳۵۸ تا ۱۳۵۹ نیز ریاست اتاق بازرگانی و صنایع خراسان را داشت.
او همچنین عضو هیئت مدیره مجمع خیران مدرسه ساز نیز بوده است. او در بخشی از گفت وگویش میگوید: «یک بار که حساب کردم، متوجه شدم بیش از شصت کشور دنیا را دیده ام و بعضی از آنها را هم نه یک دفعه که هفت یا هشت مرتبه دیده ام. بعضی سفرها را صرفا به نیت سیاحت رفته ام و بخشی را به سبب مسئولیتهایی که داشته ام. مثلا برای خرید کنف یا برخی کارهای صنعتی.»
ببینید: